بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

باران زندگی

بدرود!!!

1392/1/10 10:51
نویسنده : بابایی
494 بازدید
اشتراک گذاری

 

  • همیشه حرفهای ناگفته بسیار است، اما آیا گوشی برای شنیدن هم هست؟ سوال
  • صرف این مقدار زمان و هزینه برای چنین فضایی (مجازی)، ارزشش را دارد؟ یول
  • ثبت احوال نوزادی که هنوز هیچ درک درستی از محیط اطراف ندارد، آیا کار درستی است؟ خیال باطل
  • آیا نگاشتن گاه و بیگاه تصاویر موجودی که اختیاری ندارد، امری جبری محسوب نمی شود؟ متفکر
  • فردای پیش رو، باران ما را بخاطر ایجاد این وبلاگ مورد سرزنش قرار نمی دهد؟ نگران


    اینها تنها بخشی از سؤالاتی است که در 8 ماه گذشته، ذهن من را درگیر خود کرده است. پرسشهایی که شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد. افسوس


    باران در آستانه 9 ماهگی است و این مدت، فرصت کافی در اختیار من گذاشت که تصمیم بگیرم.

    حالا زمانش فرا رسیده است...


    من! بابای باران! بخاطر احترام به باران، با کسب اجازه از دوستان باران، پایان کار وبلاگ باران را اعلام می کنم. بامن حرف نزن

    صمیمانه از تمامی دوستانی که در این مدت همراه ما بودند، تشکر می نمایم. قلب


    آینده از آنِ باران است و اوست که همه چیز را خواهد ساخت، وبلاگ که جای خود دارد... لبخند


    بدرود! بای بای



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان آرشيدا قند عسل
10 فروردین 92 11:38
عجب تصميمتون محترم! ولي چرا بايد سرزنش كنه و چرا تشكر نه بخاطر اينهمه علاقه و ارزشي كه براتون داشته كه قسمتي از وقتتون صرف نوشتن خاطراتش بشه بهرحال بدرود با آرزوي موفقيت.

دروغ 13 D:



مامان مریم
10 فروردین 92 12:21
امیدوارم نظرتون عوض بشه...آخه ما دلمون برای بارانمون تنگ میشه...این وبلاگها به اسم نی نی هامونه ولی در واقع یه دفتر خاطرات برای مامان و باباهاست..نمیدونم در آینده چه نظری داشته باشن ولی نیت ما جز عشق چیزی نیست...به امید دیدار

هر چی شما بگید
خاله افروز
12 فروردین 92 17:58
نعععععععع منم میخوام بزرگ شدن باران جونمو ببینم

مرسی که به ما سر زدید خاله
چشم... ما هستیم... به این شرط که بازم به سراغ ما بیاید
مامان باران زندگی
14 فروردین 92 1:58
فقط یک کلــــــــــــام مطمئن باش باران در آینده بخاطر اینکه این که کارو نا تمام رها کردی تو رو سرزنش خواهد کرد. همه ی ما دوست داشتیم یه دفتر خاطرات از کودکی هامون داشتیم ! وقت گاهی بیگاه بزرگترامون از شیرین کاری هامون برامون میگن بی اختیار خوشحال میشیم و دوست داریم بیشتر بشنویم . من مامان باران مخالفتم رو اعلام میکنم . و اگه نخوای ادامه بدی هر جور شده خودم ادامه اش میدم.

ملایم تر لطفاً
مانلی مادر باران
14 فروردین 92 8:03
منم بعنوان یه وبلاگ نویس که خاطرات دخترشو می نویسه با مادر باران موافقم ما هیچ وقت به حریم خصوصی بچهامون که خبری ازش نداریم سرک نمیکشیم فکر میکنم من بعنوان مادر یه بچه اجازه دارم از خاطرات با هم بودنمون بگم اگه دخترم خواست بعدها از احساسات درونیش می نویسه یا نه با خودشه . ما از برون و قال می نویسیم نه درون و حال .

همه دارن یارکشی میکنن...
چرا هیچ کس طرف بابای باران نیست؟؟؟
مامان آرشيدا قند عسل
19 فروردین 92 7:56
اي ول مامان باران من مامان آرشيدا قند عسل بشدتتتتتتتتت از اين تصميمت حمايت ميكنم!!

ای بابا
باز این خانوما شروع کردن
آیا مردی در این درگه نیست که مرا یاری نماید؟؟؟
عاشق باران
21 فروردین 92 1:23
من با تصمیم شما موافقم.... هر چند ظاهرا شایعه بوده یا تهدیدات مامان باران اثر کرده

ولی خودم شدیدا به تعطیلی فکر می کنم به نظر من درست نیست خاطرات شخصی اینجوری بدون هیچ محدودیتی منتشر بشه...

با کمی زحمت میشه یه دفتر خاطرات دیجیتال! البته خصوصی برای بچه مون درست کنیم یا به همون روش سنتی عمل کنیم

خیلی بهتره

در هر صورت امیدوارم موفق باشید


ما در نوع بیان خاطرات باران روش خودمون رو داریم و سعی میکنیم در قالب طنز، اشاراتی به بعضی از اتفاقات مهم زندگی دخترمون داشته باشیم.

حضور در اینجا برامون جنبه فان و تفریح هم داره. تازه این امکان رو به ما میده که گاهی هنر به خرج بدیم و ...

ناگفته نمونه کم کم که در میانه راه با دوستانی چون شما آشنا شدیم احساس کردیم که جمع خانوادمون بزرگتر شده و بچه های دیگه ای در فضای مجازی داریم که گاهی دلمون براشون تنگ میشه

ما هیچ احساس بدی نسبت به این محیط نداریم، محیطی کودکانه، پاک و قابل احترام به وسعت جهانی که از چهارچوب خونه ما گسترده تره ولی توش آرامش داریم