عید در عید
بهاران که فصل جوانه هاست، زیبنده گشت به جوانه ای سفید و زیبا به نام "دندان باران"... که توإم شد با مراسمی به نام "بادام خوران"، آن هم در دل طبیعت، و در روزی که فامیل پای به دامان دشت نهاده و کیفشان کوک بود و دماغشان چاق، جمعشان مُشعّف شد به این انقلاب عظیم، من حال باران جمیل... و فی الحال، الی الوبلاگ، صفحه ای پیش رویتان گسترده و بنگرید
باران و بادام
و اما
دوم فروردین مزین به نامِ نامیِ مامانِ باران است. همان روزی که دنیا به رویش چشم گشود و او به دنیا نیز...
و ما در کلبه محقّرمان جشنی کوچک و صد البته زیبا به پا داشتیم و تصویر زیر یادآور آن شب به یادماندنیست. همان شبی که باران دست و پایش را هنرمندانه در کیک تولد مامانش فرو برد و آموختیم که شیطنت یعنی چه؟ و ستاد بحرانی تشکیل دادیم که چه باید کرد؟ و بعد از کلی مباحثه، کاشف به عمل آمد که ما را یارای مقابلت نیست و این شد که اطراف تصویر را به علامت تسلیم سفید نمودیم.
باران جان تسلیم
مامانی تولدت مبارک