به چپ چپ
.:: داستانکهای باران - شماره ٣ ::.
چپ و چپ و چپ حرکت به چپ
بارانی بچرخ رو دست چپ
چه سعیی میکنی و گاهی طاقتت طاق می شود و این روزها زندگی یعنی چرخش به چپ، و از جنب و جوش و تکاپویت، میتوان خواند که این قصه سر دراز دارد.
آرام آرام بارقه هایی از شیطنت در وجودت نمایان می شود و دیگر یک جا بند نمی شوی، چرا که کم کمک فرق بین زمین و آسمان را درک می کنی، و کدام جیگری است که پرواز در آسمان را به تسکین زمین ترجیح ندهد. کودک کنجکاوم! باورت نمی شود اما محیط اطرافت، با همه زرق و برقش، گاهی از شیر شب هم برایت واجب تر است و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
اسم شیر را آوردم، یادم افتاد که تازگیها با مادرت کشتی هم میگیری و با تمام وجود به او حمله میکنی و غالب تو و مغلوب مادر و پدر و همه ... که دیگر خوب فهمیده اند که حاکم کیست و اوامرش در آنی لازم الاجرا و این حکایتی است که حالا حالاها ادامه دارد.
تا فراموش نکرده ام این را هم بگویم که سخنران قابلی هستی و سبک اپرایت جهت کنسرت، منحصر به فرد، و جان کلامت در گفتار و رفتار، گیرا، و باران من! تو معجزه قرنی!
آری تو نوزاد سخنگوی خانه مایی، که صدایت ریتم لحظات زندگیمان شده است و ...
... و تنها صداست که می ماند
.:: این داستان ادامه دارد ::.
.:: ١٠/٠٨/٩١ ::.