بارانباران، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

باران زندگی

6

1391/10/16 12:10
نویسنده : بابایی
248 بازدید
اشتراک گذاری

.:: داستانکهای باران - شماره 5 ::.

دنیای تو در 6 ماهگی، هزاری عوض شده است. بسیار شیرین و خوردنی شده ای خوشمزه. خندان و خندان و خندان خنده... با صدا... از ته دلقهقهه... و چه چیزی شیرین تر از این؟ 

طَمَع به قند نگاه تو،حسرت جان است     تمام لذت من،خنده های باران است 

جدیداً قنبل پَر شده ای نیشخند. بازیت شده بپر بپر. نمی دانی چه پرشهایی می کنی! و تکرار و ممارستی به خرج می دهی که گاهی جنگ و دعوایی میان موافقان تشویق و مخالفانتعصبانیروی می دهد و تو بی اعتنا به این موضوع، باز هم...

بپر باران که پر داری                     برو آنجا که سر داری
بپر جانا برو بالا                             برو تا اونور ابرا
دیگه بسه بپر پایین                      بدو بیا روی زمین
دیگه خسته شدی، شیرین          یکم آروم بگیر، بنشین 

ادبیات کلامی ات هم تکانهایی به خود داده است از خود راضیو صداهایی موزون و البته گاهی هم ناموزون زبان از خود در می آوری و این اتفاق بساط خنده و شادی را در محفل ادبی و بی ادبی ما صد چندان نموده و ...

در هیاهوی این صداهای ناموزون
تنها این صدای تو است
که موسیقی ست
آرام و آبشاری
روان و جاری
در ثانیه های سکوت
ماندگار و نهانی
به غایت رهایی

کم کم بساط استفراغ و پنیرکت سبز برچیده شده و می توان با اندکی تخفیف، وجودش را نادیده گرفت. آب دهان هم حدیثی مشابه دارد و ظاهر قضیه گویای اینست که تو دیگر نی نی نیستی.
هر چند چه گویم از داغ دستی که دم به ثانیه، غافل و ناغافل، در دهانت فرو می رود و ملچ ملوچی، و بریز بپاشی، و بخور بِروفی، و شاید هم بزن بکوبی.

انگشت در دهان        غافل ز این و آن
چاره نمی شود         تکرار بی امان

این را هم اضافه کنم که در این ماه سفرهای خارج از شهرت بیشتر شدهفرشتهو بخوبی قدرت سازگاریت با تغییر محیط و شرایط سخت را به رخ کشاندی و ...

دلبرم عزم سفر کرد، خدای سبحان         تا ابد باش نگهدارِ عزیزم، باران

و حرف آخر...

آرام ...خنثی

متین...لبخند

و موقر...مژه

هوراحالا بپــــــــــرهورا

یک و یک و یک ... دو و دو و دو ... سه و سه و سه... چار و چار و چار... پنج و پنج و پنج... شیش و شیش و شیش... هفت و هفت و هفت... هشت و هشت و هشت... نه و نه و نه... ده و ده و ده...

بغلمسابقه محلهبغل

.:: این داستان ادامه دارد ::.

.:: 91/10/15 ::. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مانلی مادر باران
17 دی 91 16:46
چقدر شیرین این خنده های بچه ها امیدوارم همیشه با خنده های شیرین باران جان کانون خانوادتون گرم و شاد باشه

مرســــــــــــی
این بهترین آرزو واسه ماست و ماهم همین آرزو رو برا شما و باران عزیزمون داریم
عاشق باران
18 دی 91 0:18
مثل همیشه زیبا بود و ادبی

اختیار دارید. لطف دارید شما
amme zohre
18 دی 91 18:48
ellahi ghorbooone khoshgelam beram

(-: