6
.:: داستانکهای باران - شماره 5 ::.
دنیای تو در 6 ماهگی، هزاری عوض شده است. بسیار شیرین و خوردنی شده ای . خندان و خندان و خندان ... با صدا... از ته دل... و چه چیزی شیرین تر از این؟
طَمَع به قند نگاه تو،حسرت جان است تمام لذت من،خنده های باران است
جدیداً قنبل پَر شده ای . بازیت شده بپر بپر. نمی دانی چه پرشهایی می کنی! و تکرار و ممارستی به خرج می دهی که گاهی جنگ و دعوایی میان موافقان و مخالفانتروی می دهد و تو بی اعتنا به این موضوع، باز هم...
بپر باران که پر داری برو آنجا که سر داری
بپر جانا برو بالا برو تا اونور ابرا
دیگه بسه بپر پایین بدو بیا روی زمین
دیگه خسته شدی، شیرین یکم آروم بگیر، بنشین
ادبیات کلامی ات هم تکانهایی به خود داده است و صداهایی موزون و البته گاهی هم ناموزون از خود در می آوری و این اتفاق بساط خنده و شادی را در محفل ادبی و بی ادبی ما صد چندان نموده و ...
در هیاهوی این صداهای ناموزون
تنها این صدای تو است
که موسیقی ست
آرام و آبشاری
روان و جاری
در ثانیه های سکوت
ماندگار و نهانی
به غایت رهایی
کم کم بساط استفراغ و پنیرکت برچیده شده و می توان با اندکی تخفیف، وجودش را نادیده گرفت. آب دهان هم حدیثی مشابه دارد و ظاهر قضیه گویای اینست که تو دیگر نی نی نیستی.
هر چند چه گویم از داغ دستی که دم به ثانیه، غافل و ناغافل، در دهانت فرو می رود و ملچ ملوچی، و بریز بپاشی، و بخور بِروفی، و شاید هم بزن بکوبی.
انگشت در دهان غافل ز این و آن
چاره نمی شود تکرار بی امان
این را هم اضافه کنم که در این ماه سفرهای خارج از شهرت بیشتر شدهو بخوبی قدرت سازگاریت با تغییر محیط و شرایط سخت را به رخ کشاندی و ...
دلبرم عزم سفر کرد، خدای سبحان تا ابد باش نگهدارِ عزیزم، باران
و حرف آخر...
آرام ...
متین...
و موقر...
حالا بپــــــــــر
یک و یک و یک ... دو و دو و دو ... سه و سه و سه... چار و چار و چار... پنج و پنج و پنج... شیش و شیش و شیش... هفت و هفت و هفت... هشت و هشت و هشت... نه و نه و نه... ده و ده و ده...
مسابقه محله
.:: این داستان ادامه دارد ::.
.:: 91/10/15 ::.