خنده هایی که دیگر شیطانی نیست!!!
.:: داستانکهای باران - شماره ٢ ::.
خنده،خنده، خنده، و باز هم خنده!... این بهترین تعریف از این روزهای توست.
دوماهگی ات گذشت و تو وارد سومین ماه از زندگی ات شدی و خنده هایی میزنی که دیگر آنقدرها هم شیطانی نیستند، هر چند که هنوز هم ته مزه ای از شیطان را یدک می کشند.
اغـــو، آغـــا، غـــا، اَاَاَ، اینها همه و همه زمزمه های روز و شب توست که دلنشین، جذاب و البته شنیدنی اند. در باب معنی و مفهوم واژه گان فوقانی بسا عجز و لابه این حقیر و اهل خانه، که در طریقت این معنا، به قول دوستی "هنوز طفل ابجدخوان مکتب توایم"، اما خوشا به سعادت شنوندگان و بینندگان تو، که صد البته هزاران برابر حظ اکرم مع القیاس با خوانندگان این مجمل نصیبشان خواهد شد و جملگی اذعان دارند که: "صوت الباران افضل من الاصوات".
دو ماهه بابا! در عالم ساز و رقص و آواز، دست و پایی می زنی... آنقدر ورج و وورجه می کنی که زمین در زیر پاهایت به لرزه در می آید. بین خودمان باشد، شایعه شده که یکی از مسببان زلزله اخیر آذربایجانی... اما فارغ از یک کلاغ، چل کلاغ این و آن، تکاننده قابلی هستی و ظرفیتهایی داری که تو را در زمره نامداران رشته های حرکتی جای می دهد.
بگذریم! امروزمان دلخوش به جاذبه های توریستی توست و ناگفته نماند که بزرگترین غم زندگیمان، سه چهار روز پیش بر دلمان نشست. روزی که تو برای اولین بار تب کردی و بیشتر از تو ما سوختیم و تو ما را ساختی، با مقاومت و مجاهدتی که در راه دفع بیماری از خود نشان دادی...و...
و عزیز دلبندم! ما زنده به زندگی توایم !!! بی اغراق... با اشتیاق...
.:: این داستان ادامه دارد ::.
.:: ٠٩/٠٧/٩١ ::.